جدول جو
جدول جو

معنی رژه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

رژه گرفتن
(تَ وُ تَ)
ایستادن فرمانده تا رژه روندگان از پیش وی بگذرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رَقْ قی دَ)
راه رفتن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن:
سخن چند راندند از آن رزمگاه
وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی (گرشاسبنامه).
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی (از ارمغان آصفی).
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
، راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه: راه گرفتن بر کسی، راه بر او بستن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. (از آنندراج) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680).
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار (از لغت فرس اسدی).
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی (از بهار عجم).
- راه گریز گرفتن، گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن:
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
، طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن: و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ بُ دَ)
روانه شدن. راهی شدن. روان گشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه گرفتن در همه معانی شود.
- ره (راه) اندرگرفتن، راه گرفتن. روانه گشتن. راهی شدن:
درم داد و از سیستان برگرفت
سوی بلخ نامی ره اندرگرفت.
فردوسی.
- ره خویش گرفتن، به کار خویش پرداختن. به راه خویش رفتن. کنایه از دست برداشتن از دخالت در کار و امر کسی:
به آواز گفتند ما را دبیر
نباید ز ایدر ره خویش گیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ تَ)
عبور جمعی از سپاهیان با نظم و انضباط مخصوص از پیش شاه یا فرمانده نظامی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گرفتن
تصویر خرده گرفتن
خرده گرفتن برکسی. عیب جویی کردن نکته گرفتن بر او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چله گرفتن
تصویر چله گرفتن
چله داشتن، نذر و نیاز کردن، در چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوه گرفتن
تصویر رشوه گرفتن
پاره گرفتن بلکفت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشه گرفتن
تصویر رعشه گرفتن
لرزه گرفتن لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه آوردن، برآمدن پیه گرداگرد عضوی، 0 نابیناشدن: پیه گرفته است چشم جوهر مانرا و نه چو من گوهری نبود بمعدن 0 (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
عبور جمعی از سپاهیان با نظم و انضباط مخصوص از پیش فرماندهان نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گرفتن
تصویر خرده گرفتن
انتقاد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
موكبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
Parade
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
défiler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
游行
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
শোভাযাত্রা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
маршировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
marschieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
марширувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
جلوس کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
kuandamana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
เดินขบวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
desfilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
geçit töreni yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
행진하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
行進する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
לצעוד במצעד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
maszerować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
परेड करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
paraderen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
desfilar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
sfilare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
berparade
دیکشنری فارسی به اندونزیایی